دل بیگانه بسوخت
سینه ام زآتش دل درغم جانا به سوخت
آتشی بوددراین خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
هرکه زنجیر سرزلف گره گیر تو دید
شد پریان ودلش برمن دیوانه بسوخت
سوزدل بین که زبس آتش واشکم دل شمع
دوش بر من زسرمهر چوپروانه بسوخت
ماجرا کم کن وبازاگه مرامردم چشم
خرقه ازسربه در آ ورد وبشکرانه بسوخت
آشنایان نه غریبست که دلسوزمنند
چون من از خیش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آ ب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آ تش خمخانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ ومی نوش دمی
که نخفتیم شب وشمع با فسانه بسوخت
سلام بازم زیبا است مثل خودت و کلماتت امیدوارم پاینده باشی
دوستدارت محمود
اینو واسه ی مطلب چرا؟؟؟؟می نویسم.
به هیچ وجه حرفتو قبول ندارم.....
کی کقته مامان بابا ها ته تقاری رو بیش تر میخوان؟
چون خودت این جوری نیستس این طور فکر می کنی و گر نه یکی مثل من به صحت نداشتن این موضو پی برده چون خودشم ته تقاریه
سلام دوست جدید
ازاینکه پیام گذاشتی وانتقاد کردی بسیارتشکرمیکنم اما بدون اکثریت خصوصا کمی قدیمیها باحرف من موافقند درصورتیکه پدرها ومادرها تمام فرزنداشون را نباید بین شون فرق بزارند شایدهم شما استسنائی هستی
سلام
جوابت کاملاْ درسته ولی عمومیت نداره و ما الآن عمومیت جامعمون رو جونها تشکیل میدن نه قدیمی ها